×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

گل واژه

کشکول

× گلچینی از مطالب زیبا
×

آدرس وبلاگ من

rahajavid.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/rahajavid

پیرمرد

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد .
  در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید .
  عابرانی که رد می شدند
  به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند .
  پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند .
  سپس به او گفتند :
  باید ازشما عکسبرداری بشه
  تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه .
  پیرمرد غمگین شد ،
  گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
  پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند .
  گفت زنم در خانه سالمندان است .
  هر صبح به آنجا می روم
  و صبحانه را با او می خورم .
  نمی خواهم دیر شود !
  پرستاری به او گفت :
  خودمان به او خبر می دهیم .
  پیرمرد با اندوه گفت :
  خیلی متأسفم .
  او آلزایمر دارد .
  چیزی را متوجه نخواهد شد !
  حتی مرا هم نمی شناسد !
  پرستار با حیرت گفت :
  وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید ،
  چرا هر روز صبح
  برای صرف صبحانه پیش او می روید ؟
  پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت :
  اما من که می دانم او چه کسی است !

یکشنبه 5 تیر 1390 - 12:59:29 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


الفبای زندگی


برایت من خدا را آرزومندم


هر اتفاقی که می افته به نفع شماست


صد حقیقت بسیار زیبای زندگی


برای هرروز رازی از عشق


مناجات علی در مسجد کوفه


بهشت از دست آدم رفت از اون روزی که گندم خورد


فرشته ای به نام مادر


قطاری به سوی خدا


صادق باشیم یا بازیگر


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

1280951 بازدید

249 بازدید امروز

538 بازدید دیروز

3696 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements