×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

گل واژه

کشکول

× گلچینی از مطالب زیبا
×

آدرس وبلاگ من

rahajavid.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/rahajavid

حکایت دوستی

حکایت دوستی

دو دوست با پای پیاده از بیابانی عبور می‌کردند، بین راه بر سر موضوعی اختلاف پیدار کردند وبه مشاجره پرداختند در نهایت یکی از آن‌ها از سر خشم، بر چهره ی دیگری یک سیلی زد.

دوستی که سیلی خورده بود، سخت آزرده شد ولی بدون اینکه چیزی بگوید روی شن‌های بیابان نوشت: "امروز بهترین دوست من، بر چهره‌ام سیلی زد"

سپس به راه ادامه دادند تابه یک آبادی رسیدند، تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و در کنار رودخانه استراحت کنند. ناگهان شخصی که سیلی خورده بود، لغزید و در رودخانه افتاد و نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد. بعد ازاینکه از غرق شدن نجات یافت بر روی صخره‌ای سنگی رفت و این جمله را بر روی سنگ حک کرد: "امروز بهترین دوستم مرا نجات داد".

دوستش با حیرت از او پرسید: "بعد از انکه من باسیلی تو را آزردم، تو آن جمله را روی شن‌های صحرا نوشتی ولی حالا این جمله را روی صخره حک می‌کنی؟"

دوستش لبخندی زد و گفت: �وقتی دوستی ما را آزار می‌دهد باید روی شن‌های گذران صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش، آن را پاک کنند، ولی وقتی دوستی به ما محبت می‌کند باید آنرا روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد".

 * * * * *

امام صادق (علیه السلام):

برای آسوده زیستن 2 چیز را فراموش کنید:

- خوبـی‌هایی کـه بـه مـردم کـرده‌ایـد.

- بدی‌هایی که مردم به شما کرده‌اند.


 

 
شنبه 4 تیر 1390 - 9:02:12 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


الفبای زندگی


برایت من خدا را آرزومندم


هر اتفاقی که می افته به نفع شماست


صد حقیقت بسیار زیبای زندگی


برای هرروز رازی از عشق


مناجات علی در مسجد کوفه


بهشت از دست آدم رفت از اون روزی که گندم خورد


فرشته ای به نام مادر


قطاری به سوی خدا


صادق باشیم یا بازیگر


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

1279002 بازدید

559 بازدید امروز

718 بازدید دیروز

2911 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements